خاطرات مشاور کسب و کار

با خواندن این خاطرات شما به مرور زمان با نکات ظریف کسب و کارها آشنا خواهید شد

خاطرات مشاور کسب و کار

با خواندن این خاطرات شما به مرور زمان با نکات ظریف کسب و کارها آشنا خواهید شد

  • ۰
  • ۰

وارد اتاق شد خودش را به نحو بسیار جذابی معرفی کرد و بلافصله گفت : خانم من پیشنهاد کردند از مشاوره شما استفاده کنم چون گفته بودند شما کلاس بسیار قوی در زمینه سواد مالی ارائه کرده اید من هم علاقه مند شدم به توصیه همسرم عمل کنم .

در همان جلسه اول من را شیفته بیان و اخلاق خوبش کرد . سالها کارمند فنی یک شرکت خارجی مخابراتی بود که بعد از اعمال تحریم ها ، آن شرکت ایران را ترک کرده بود و باعث شده بود این مرد باسواد و خیلی های دیگرنتوانند شغل درست و حسابی دیگری برای خودشان دست و پا کنند . شاید این خصوصیت استاندارد های شرکت های اروپایی باشد که کارمندانشان را ضمن ایزوله کردن از محیط کسب و کارهای اجتماع طوری پرورش می دهند که مثل یک روبات فقط به درد همان کار محول شده بخورند .

از علاقه هایش پرسیدم و از توانمندی هایش و ادامه صحبت را در اختیار خودش گذاشته تا ببینم بحث را به کجا می کشاند و چگونه می تواند در من نیازی برای رفع کردن پیدا کند.

بعد از دقایقی کوتاه متوجه شد که من در حوزه بین المللی رزومه ای برای خودم تدوین نکرده ام و من را با رزومه استاندارد جهانی آشنا کرد . گفت : حاضر است فرم های مخصوص را برایم بیاورد وقتی گفتم خوب چقدر هزینه دستمزدش می شود تعجب کرد گفت : مهندس من این کار را برای پول نکردم . گفتم خوب از این به بعد بکن .

افراد زیادی مثل من هستند که حتی خبر ندارند باید رزومه بین المللی هم تنظیم کنند چه برسد به اینکه بتوانند .

و بدین ترتیب در همان آخر جلسه مشخص شد ایشان یک توانمندی منحصر به فرد دارند که بسیار پولساز هم هست .

  • میم عین
  • ۰
  • ۰

در یک شب خنک ولی دلنشین زمستان چند سال پیش بود که دعوت شده بودم به محل کار یک مراجع جوان و هنرمند.

برای اولین بار بود که از نزدیک دستگاه برش لیزری را مشاهده می کردم . وقتی آن کار چوبی هنری که این دستگاه بیرون می داد را دیدم یادم آمد از کارگاه حرفه و فن دوران مدرسه در مقطع راهنمایی که با اره مویی و کلی زحمت و چندین بار تیغ اره شکستن یک چیز نافرم تحویل معلم می دادیم و البته یک نمره بیست می گرفتم .

حالا تمام آن زحمات را یک دستگاه لیزر در عرض چندثانیه می کشید . دوست عزیزم مثل خیلی از دوستان دیگرم مشکل بازاریابی کارش را داشت به او گفتم چرا در بورس لیزر حضور نداری و این منطقه گران را برای کارگاهت انتخاب کردی . گفت : خوب منزلم طبقه بالا هست . گفتم : منزل از خودتان است . گفت : نه . دربست اجاره کرده ام ؟ !

می گفت تصمیم گرفته ام یک بازاریاب استخدام کنم گفتم این کار را نکن . با یک سوم حقوق یک بازاریاب حرفه ای می توانی یک کارگر ماهر استخدام کنی و خودت بروی سراغ بازاریابی . چون هیچ کس مثل خودت نمی تواند برای این کار بازاریابی کند.

بعد رفتیم سراغ کامپیوترش که پر شده بود از چندین هزار طرح هنری برای برش لیزر . با حرارت می گفت اگر هر کدام از این ها را تولید کنم . کلی پول پارو خواهم کرد . مشکلم فقط بازاریابی است.

پرسیدم امکانش هست همه ی این طرح ها را از روی کامپیوترت پاک کنی؟ . گفت شوخی می کنید ؟ کلی زحمت کشیده ام و اینها را جمع آوری کرده ام . گفتم پس همه اش را انتقال بده روی یک فلش مموری و فلش را داخل یک پلاستیک ضد آب محکم ببند و بعد  توی باغچه حیاط دفن کن و سپس برو بازار مصرف را رصد کن ببین مشتری ها چه می خواهند و سفارش واقعی بگیر به جای اینکه پای کامپیوتر با این طرح های هنری رویابافی کنی .

موقع رفتن گفتم ضمناً کارگاهتان را ببرید در محل بورس کارگاههای MDF و لیزر .

  • میم عین
  • ۰
  • ۰

بعد از مسابقات استارت آپ ویکند متصل شدم به یک طلبه جوان و البته پر انرژی که توسط دوستان هم حوزه ای اش یک سالن پرورش قارچ زده بودند .

در مراحل اول ایشان را وصل کردم به یکی از اساتید دانشکده کشاورزی دانشگاه فردوسی و به کمک آن استاد سالن پرورش قارچشان را به سمت یک سالن استاندارد پیش بردند.

یکسال بعد که محصول خوبی هم برداشت کرده بودند آن طلبه جوان دو بار به سراغ خود من آمد و برای بازاریابی و مدیریت کسب وکارشان از من مشاوره خواست . شکایت اصلی اش این بود که بازاریاب ها قیمت منصفانه ای پیشنهاد نمی دهند و کار برایشان صرف نمی کند از طرفی مشغله درس و حوزه اجازه مدیریت و توسعه کار را به هیچ کدام از آن سه نفر نمی دهد .

در مورد بازاریابی گفتم که شما نباید قارچ را به فروشنده بدهید بلکه بروید ومستقیم به مصرف کننده بدهید مثلاً این همه فست فود در مشهد هستند و شما اگر قارچ را خورد شده وآماده طبخ به دستشان برسانید  حتماً استقبال خواهند کرد که البته پس از مراجعه به فست فودها آنها مشتاقانه گفته بودند با این کار یک کارگرمان آزاد خواهد شد . در مورد مدیریت علیرغم اینکه می خواستند در روزنامه آگهی بزنند پیشنهاد کردم از افراد بومی همان روستایی که سوله پرورش قارچشان در آن منطقه بود استفاده کنند و حتماً در ماه اول روزی 2 بار سرکشی کنند و  برای کارگر و مدیر بومی سوله لباس فرم تهیه کنند و در همان سرکشی ها آموزش های تکمیلی را به صورت تدریجی ارائه دهند .

 سال بعد که یک مشاوره دیگر در زمینه پرورش قارچ داشتم این دوست طلبه زحمت مشاوره های فنی و بازاریابی مراجع من را می کشیدند .

  • میم عین
  • ۰
  • ۰

34 شغل اشتباهی

موبایلم زنگ خورد یکی از روانشاسان مرکز بود . دکتری جوان و با استعداد . گفتم سلام آقای دکتر ، جانم ؟ گفت : سلام و  بلافاصله اعلام کرد که با یک مشتری پولدار جهت مشاوره در محل کار چطوری ؟ گفتم : البته که خوبم به شرطی که تو قبلاً جیبش را خالی نکرده با شی . گفت : نه نترس برای تو هم گذاشته ام .

شروع کردم به کشیدن نقشه ذهنی ( MindMap ) مدیرعامل شرکت ، سوالاتم را مرتب پاسخ می داد و من هم مستند می کردم . شرکت وی در حوزه طراحی و نصب سقف کاذب و دکوراسیون ساختمان ها کار می کرد ولی در دوران رکود به شدت دچار ضعف و زیان دهی شده بود با آنکه سالیان سال موفق بودند البته بعداً فهمیدم که موفقیت آنها به دلیل موفقیت برندی بوده است که آنها نماینده آن برند بوده اند.

بعد از 40 دقیقه صحبت متوجه شدم هیچ چیز روش مدیریت این آقای مدیرعامل با این نوع کسب و کار که فنی و دقیق بود جور در نمی آمد . هر چند خودش مهندس عمران بود  ، مثلا حقوق همه پرسنلش نصف حداقل جاهای دیگر بود ولی به جای آن پرسنلش اجازه کار دوم و سوم را هم داشتند . حتی حسابدارش کارهای حسابداری را در محل کار این شرکت و تا دیروقت انجام می داد . دوست دکترم که روانشناس بود بعد از گرفتن تستهای شخصیتی از پرسنل ایشان توصیه کرده بود هیچ کدام مناسب این شغل نیستند و باید اخراجشان کنی ولی حالا می دیدم خود مدیرعامل به درد این شغل نمی خورد . پس از بازنگری در نقشه ذهنی وی دنبال نقطه کور می گشتم تا بتوانم مشاوره خوبی بدم که دیدم شغل پدر ایشان را نپرسیده ام وقتی گفت پدرش بنکدار بوده فهمیدم قضیه از کجا آب می خورد . از خودش پرسیدم شما هم پیش پدر کار کردین؟ گفت: چند سالی شاگردیشان را کرده ام . درب خودکارم را بستم و آن را روی کاغذ گذاشتم و گفتم جناب مهندس همه امور شرکت را به قویترین کارمندتان تفویض کنید و خودتان بروید سراغ تجارت و ایشان هم گفت : چشم . امروز ایشان یکی از واردکنندگان لوازم جنبی گوشی موبایل از چین می باشد و البته بسیار موفق .

  • میم عین
  • ۰
  • ۰

از مرکز مشاوره تماس گرفتند و گفتند یک مادر به توصیه یکی از روانشناسان درخواست تدریس خصوصی نقشه ی ذهنی برای فرزندش را دارد . من هم  نه نگفتم و بلافاصله گفتم فردا عصر بگوئید تشریف بیاورند .

یک ساعت بعد زنگ زدم و از خانم منشی پرسیدم کدام همکار روانشناس این افتخار را داده اند و من را معرفی کرده اند ایشان بعد از معرفی آن دوست نمک به حلال گفت آقای دکتر پس از چند جلسه کارکردن روی فرزند بیش فعال این خانم  گفته اند برای تقویت دروس مدرسه اش یک جلسه هم بیاید پیش شما برای یادگیری از طریق نقشه ذهنی .

این دومین مراجع من بود از طرف روانشناسان که پس از عدم حصول نتیجه مراجع را به من پاس می دادند .

مثل همه مراجعین کسب و کار و توانمندسازی فردی چند تا سوال از فرزند آن خانم کردم و هر بار وی به مادرش نگاه می کرد و مادرش پاسخ می داد و من به شیوه نقشه ذهنی پاسخ ها را مستند می کردم بعد از سوال ششم یا هفتم بود که به مادرش گفتم چرا شما پاسخ می دهید ؟ گفت : چون خجالت می کشد . گفتم از درون او مطمئن هستید؟ از فرزندش خواستم از این به بعد خودش جواب دهد . ده تا سؤال دیگر که پرسیدم مثل بلبل جوابم را می داد .

سؤال ها که تمام شد نقشه ذهنی سؤال ها و جوابها را بهش نشان دادم و گفتم این نتیجه جلسه ما هست ببین می توانی از آن سر در بیاوری . خیلی سریع با لبخند گفت آره همین را متوجه شدم آن روز 2 تا تمرین هم بهش دادم و همانجا به روش نقشه ذهنی انجام داد.

از او خواستم خلاصه درسهای مدرسه اش را به این شیوه پیاده سازی کند و هیچ وقت هم از دیگران برای پاسخگویی به جای خودش استفاده نکند.

  • میم عین
  • ۰
  • ۰

حدود 60 سال سن داشت ،بانویی متین و البته بی قرار . در پایان کلاس سواد مالی خانواده از من در مورد پسرش که کم تحرک و خانه نشین است سوال کرد که چه شغلی را برایش پیشنهاد می کنید.

گفتم چه استعدادی دارد گفت : استعداد خاصی ندارد ولی کمی به آشپزی علاقه مند است گفتم دستپخت خودتان چطور است گفت همه می گویند عالی گفتم به نظر می آید پسرتان به شما بسیار وابسته باشد . گفت : بله گفتم پس دو نفری یک آشپزخانه کوچک بزنید و غذاهای خانگی درست کنید و به محل مشتری ارسال کنید و برای پسرتان هم خودتان یک دوره آموزشی بگذاری تا ایشان هم به آشپزی مسلط شوند و در کنار کار آشپزخانه یک آموزشگاه آشپزی به آقایان مجرد بگذارد و خود پسرتان تدریس کند . این کار برایش بسیار پولساز خواهد بود چون نمونه اش را حداقل من خودم ندیده ام و مورد نیاز هست چون واقعاً آقایان مجرد از غذای بی کیفیت رستوران ها و فست فودها خسته و بیمار شده اند .

از طرفی این آموزش ها و ارتباطات باعث می شود از آن حالت خانه نشینی و افسردگی بیرون بیاید.

یکی از دلایلی که از این بانو خواستم برای فرزندش دوره آموزشی بگذارد این بود که خودش معلم بازنشسته بود و حالا می توانست هم آموزش بدهد و هم آموزش دادن را به فرزندش بیاموزد.

ای کاش بازنشسته ها قدرخودشان را بیشتر بدانند چون دقیقاً همین زمان است که باید فعالیت اثربخششان را شروع کند.

  • میم عین
  • ۰
  • ۰

گچ کار بود و جوان دارای تحصیلات دیپلم و هنرمند بود و مؤمن چند تا کارگرهم داشت . کارهایش خوب بود آنقدر که در چندین هتل معروف مشهد کارهای چشمگیری ارائه کرده بود.

اما چشم انداز کاری نداشت می خواست در اولین گام یک شرکت بزند اما هیچ تصوری از آینده این شرکت نداشت حتی از قوانین و مجوزهای مورد نیاز و محدودیت های کاری را نمیدانست .

او از جمله کارآفرینان موفقی بود که سالها تجربه موفق را می خواهند در قالب اسم و رسم یک شرکت مارک دار باز آفرینی کنند غافل از اینکه بسیاری از این قالب گیری ها باعث از بین رفتن چابکی و انعطاف و تحرکشان شده و در بسیاری از مواقع هم چیزی جز نابودی کسب و کار را در پی ندارد .

ابتدا از او خواستم شکل و شمایل کسب و کار فعلی ش را برایم توصیف کند و معایب سیستم چابک فعلی اش را یادآور شود .

در گام دوم تعریف او را از شرکت و کارهای جدیدی که قرار است به واسطه ی راه اندازی شرکت شروع کند را برایم بیان کند.

در گام سوم با کمک خودش سختی های شرکت را نسبت به وضعیت فعلی اش بررسی کردیم و متوجهش کردم برای آنکه این موارد را بتواند مدیریت کند باید پروسه تبدیل کسب و کار سنتی اش به مدرنو شرکتی را تبدیل کند به یک پروژه ی حداقل یکساله .

در پایان به این نتیجه رسیدیم که بهتر است ابتدا در قالب نمایندگی فروش یکی از محصولات ساختمانی مثلاً همان گچ یا سرامیک فضای غیررسمی کارش را مدرن تر کند و قوانین خاص خودش را در این فضا منطبق با نوع پرسنل و مشتری خاص خودش تدوین کند.

یکی دو جلسه هم در مورد اصول تدوین چشم اندازهای 5 ساله و بیست ساله  به او مشاوره دادم

  • میم عین