در دوره های آزاد یکی از مراکز آموزش عالی تدریس می کرد . دختری موقر و باسواد بود ولی یک مشکل اساسی داشت . عاشق استاد موسیقی اش بود و یکی از شاگردانش هم عاشق این بانوی جوان شده بود و پس از مدتی از دو طرف طرد شده بود واین موضوع باعث به هم ریختگی اقتصادی اش هم می شد . از یک سو پولهایی که برای استادش به صورت هدیه و کادو و کلاس فوق العاده خرج کرده بود دلش را می سوزاند و از سوی دیگر پولهایی که از روی ترحم به شاگردش قرض داده بود . و در نهایت انگیزه ی تدریس و کسب درآمد را از دست داده بود.
البته در مشاوره های کسب و کار ناخواسته ناچار به شنیدن مسایل شخصی و عاطفی افراد می شوم و مجبور می شوم این مسایل را در طراحی مشاوره ارائه شده در نظر بگیرم برای همین هم دو سالی است ضمن تقویت ارتباطم با جامعه روانشناسی کتابهای متعددی در حوزه های روانشناسی مطالعه می کنم از جمله آثار گارل گوستا ویونگ ،یالوم ، اریک برن ، ویکتور فرانکل و...
بگذریم حاشیه نروم در طی سه جلسه چشم انداز میان مدت و کوتاه مدت ایشان را با کمک خودش تدوین کردم.
چشم اندازی که بر اساس سؤال مکرر نقش من در این جا و اکنون ( این شهر و این قرن ) چیست پدید آمد و بارها بارها در ضمن تدوین این چشم انداز اقتصادی ایشان نقش مردهایی که با او چه در جایگاه استاد و چه در جایگاه شاگرد ، ارتباط عاطفی برقرار می کردند را بررسی کردیم و ایشان به این نتیجه رسید که اگر می خواهد به چشم انداز کاری اش برسد لازم است هیچ نقش و یا هزینه مالی به مردان سینه چاک اختصاص ندهد .
- ۹۴/۱۱/۱۴