خاطرات مشاور کسب و کار

با خواندن این خاطرات شما به مرور زمان با نکات ظریف کسب و کارها آشنا خواهید شد

خاطرات مشاور کسب و کار

با خواندن این خاطرات شما به مرور زمان با نکات ظریف کسب و کارها آشنا خواهید شد

  • ۰
  • ۰

30 تولید PVC

یکی از مراجعینم از من خواست که به دفتر کار دوستش برای مشاوره بروم و از آنجایی که من سعی می کنم با مراجعینم ارتباط دوستانه برقرار کنم و همین ارتباط ضمانت اجرایی پیشنهادات جلسه مشاوره من هست از این درخواست استقبال نمودم .

دوست وی در حوزه تولید پنل های دیواری کار می کرد و مدتی بود بازار ساخت و ساز راکد شده بود و آنها کلی پنل انبار شده داشتند از طرفی سهامداران شرکت که عمو های مدیر عامل هم بودند به خاطر اختلافات خانوادگی تصمیم بر ترک شرکت و انتقال سهام گرفته بوند .

مدیرعامل یک خانم مهندس بود و همسرش نقش بازاریابی شرکت را داشت که از کار ساخت و ساز  به پیشنهاد همسرش استعفا داده و آمده بود بر دست همسربانو به امر بازاریابی پرداخته بود . ولی اساس و مشکل شرکت همین موضوع بازاریابی بود که علیرغم توانمندی آقای مهندس باز هم به خوبی پیش نمی رفت هر چند به عنوان همسر مرد نازنینی بود ولی کارمند ضعیفی به نظر می رسید.

 کمی که صحبت کردم مدیر عامل رو کرد به شوهرش و گفت عزیزم میری برامون چایی بیاری . به آنها پیشنهاد دادم با توجه به وجود ساختمان های تجاری و اداری نیمه تمام و با توجه به انبارهای پر آنها شروع کنند به تهاتر یعنی پنل دیواری با خدمات نصب بدهند و بجایش سهام یا حتی مغازه و یا واحد تجاری تحویل بگیرند . همچنین توصیه کردم به مغازه های کلی فروش بازار خواربار پیشنهاد طراحی دکوراسیون با پنل PVC بدهند و بجای دستمزد کالای مصرفی بگیرند و آن کالاها  را از طریق شرکت تعاونی های کارخانجات همسایه کارخانه شان تبدیل به پول نقد کنند.

وقتی از دفتر کار این زن وشوهر بیرون آمدیم رو کردم به مراجع قدیمم و گفتم خانم مهندس از طرف خودتان به دوستانتان بگویید تا زمانی که با شوهرش مثل یک آبدارچی برخورد می کند شرکت از مسیر ورشکستگی خارج نخواهد شد .

  • میم عین
  • ۰
  • ۰

در دوره های آزاد یکی از مراکز آموزش عالی تدریس می کرد . دختری موقر و باسواد بود ولی یک مشکل اساسی داشت . عاشق استاد موسیقی اش بود و یکی از شاگردانش هم عاشق این بانوی جوان شده بود و پس از مدتی از دو طرف طرد شده بود واین موضوع باعث به هم ریختگی اقتصادی اش هم می شد . از یک سو پولهایی که برای استادش به صورت هدیه و کادو و کلاس فوق العاده خرج کرده بود دلش را می سوزاند و از سوی دیگر پولهایی که از روی ترحم به شاگردش قرض داده بود . و در نهایت انگیزه ی تدریس و کسب درآمد را از دست داده بود.

البته در مشاوره های کسب و کار ناخواسته ناچار به شنیدن مسایل شخصی و عاطفی افراد می شوم و مجبور می شوم این مسایل را در طراحی مشاوره ارائه شده در نظر بگیرم برای همین هم دو سالی است ضمن تقویت ارتباطم با جامعه روانشناسی کتابهای متعددی در حوزه های روانشناسی مطالعه می کنم از جمله آثار گارل گوستا ویونگ ،یالوم ، اریک برن ، ویکتور فرانکل و...

بگذریم حاشیه نروم در طی سه جلسه چشم انداز میان مدت و کوتاه مدت ایشان را با کمک خودش تدوین کردم.

چشم اندازی که بر اساس سؤال مکرر نقش من در این جا و اکنون  ( این شهر و این قرن ) چیست پدید آمد و بارها بارها در ضمن تدوین این چشم انداز اقتصادی ایشان نقش مردهایی که با او چه در جایگاه استاد و چه در جایگاه شاگرد ، ارتباط عاطفی برقرار می کردند را بررسی کردیم و ایشان به این نتیجه رسید که اگر می خواهد به چشم انداز کاری اش برسد لازم است هیچ نقش و یا هزینه  مالی به مردان سینه چاک اختصاص ندهد .

  • میم عین
  • ۰
  • ۰

مراجع آن روز من یکی از برندهای معروف فروش پوشاک مشهد بود ، سالها قبل به یکی از شعب آنها سرزده بودم پوشاک با کیفیت متوسط را با قیمتی بسیار مناسب و باورنکردنی ارائه می دادند .

جالب اینجا بود کلیة شعب مذکور کاملاً از هم مستقل بودند ولی وابستگی آنها این بود که مدیران این شعب همه با هم فامیل و عموماً پسرخاله بودند .

این مورد مشاوره برای من بیشتر کسب تحربه بود تا مشاوره ولی خوشبختانه توانستم نقش مهمی برای مراجعه ام ایفا کنم . مشکل اساسی مطرح شد . در جلسه بحث مدیریت پرسنل بود که بعد از کمی صحبت متوجه شدم باید به محل فروشگاه بروم و از آنجایی که فروشگاه لباس این دوست عزیزم در مسیر خانه پدرخانومم بود . همان شب قرار ملاقات و مشاوره حضوری در محل فروشگاه را گذاشتم . بعد از حضور در محل فروشگاه و کمی صحبت با برادر و زن برادر صاحب فروشگاه که هر دو کارمند وی بودند متوجه یک مشکل بزرگ شدم.

حضور زن برادر ایشان باعث می شد که شوهرش که سهامدار هم بود نتواند با فروشندگان بانوی حاضر در فروشگاه ارتباط کاری قدرتمندی برقرار کند ، آن فروشندگان هم از محجوبیت وی سوء استفاده می کردند . از طرفی همسر این مرد جوان شوهرش را مدیر فروشگاه به حساب نمی آورد . بلکه در مسایل فروشگاه کاملاً مطیع برادر شوهرش بود ، همان که مالک و سهامدار اصلی فروشگاه بود و برای مشاوره نزد من آمده بود . پس از کلی صحبت وارائه پیشنهادات جورواجور و البته کاربردی ( که انصافاً هم پرسنل و هم دو برادر ضمن یادداشت برداری بحث ها با سؤالاتشان پیشنهادات را پخته می کردند ) از مالک فروشگاه خواستم که تنهایی صحبت کنیم پس از مرخص کردن همه پرسنل به او گفتم : خانم برادرت را به هر نحوی که شایسته می دانی و باعث دلخوری ایشان نمی شود . اخراج کن .

در مشاغل خانوادگی که خانگی هم نیستند باید مراغب بود روابط خانوادگی فدای کار و روابط کاری فدای خانواده نشود .

  • میم عین
  • ۰
  • ۰

در یکی از بهترین و گران ترین خیابان های مشهد فروشگاه لوازم آرایشی و عطر داشت ، ضمن آن که عطرهایش را با نام و برند خودش در سطح شهر توزیع می کرد اما امان از فروش حداقل ،  چه برسد به فروش ایده آل .

می گفت ماهی 2 میلیون بدهی بالا می آورم و عنقریب است ورشکست کنم . آمده بود مشاوره برندینگ به او بدهم تا کسب و کارش بالا بگیرد ولی در کمال تعجب وی گفتم باید مغازه را جمع کنی . باورش نمی شد یک لحظه فکر کرد اشتباه آمده ولی یکی یکی اشتباهاتش را به او یادآور شدم.

اول اینکه یک اسم مذهبی برای عطرش انتخاب کرده بود که این در شهر زیارتی مشهد یعنی خودکشی چون بی کیفیت ترین عطرهای دنیا را متأسفانه در مشهد در قالب سوغات مذهبی به زائرین می فروشند . دوم اینکه محلی که ایشان برای مغازه انتخاب کرده بود نقطه کور خیابان مذکور بود یعنی در نزدیکی تقاطعی بود که به هیچ عنوان به خیابان مذکور و سمت مغـــازه این دوست بزرگـــوار عابر نشتی نمی داد . در نهایت به وی گفتم با 7 سال سابقه فروشندگی کل عطرها و لوازم آرایش داخل مغازه را تبدیل کن به 2 مغازه کوچک در پائین شهر و 2 فروشنده بانو استخدام کن و به آنها فروشندگی آموزش بده و خودت فقط در حال رفت و آمد و تهیه جنس و کالای مطلوب مردم باش .

به نظر من هر فروشنده ای بعد از 5 تا 8 سال فروشندگی باید به فکر گسترش کار از طریق جانشین پروری باشد . در مورد عطرهایی که بازار استقبال نمی کرد روش انتخاب شریک کلیدی را برایش طراحی کردم که در یکی دیگر از خاطره هایم خواهم گفت .

  • میم عین
  • ۰
  • ۰

جدای از مشاوره کسب و کار ، بسیاری از مشاوره های من در حوزه توانمندسازی فردی بود یعنی به عبارتی پنچرگیری شغلی و فردی .

اصولاً ما آدم ها وقتی در وجه فردی پنجر می شویم در وجوه دیگر هم ریپ می زنیم ، چه در وجه اجتماعی و چه در وجه شغل .

دو مورد بسیار بسیار شبیه به هم در فیس بوک با من شروع کردند به چت کردن . هر دو دخترانی جوان بودند که به صورت رایگان برای مخاطب خاص کار می کردند .

یعنی بعد از این که کلی تحت تأثیر جملات عاطفی و فدایت شوم ، قلبشان را به آن آدم های زبان باز باخته بودند ، برای آن که مرتب از این حرفهای هیپنوتیزم کننده بشنوند و به عبارتی همیشه دم دست باشند به استخدام رایگان آن آقایان خوش تیپ و خوش زبان درآمده بودند . لذا هر دو مورد زمانی متوجه شده بودند چهارچرخ روحشان پنچر شده که می دیدند جیب هایشان به شدت نیاز به پنچرگیری دارد چرا که در طی این یکی دو ماه کار و به عبارتی بیکاری نه تنها حقوقی نگرفته اند بلکه پس انداز هایشان را هم خرج مدیر عامل عزیز نموده اند .

این بار وظیفه ام این بود که فرق بین کارمند و برده را به این مراجعین معرفی کنم . بعد از تفهیم این موضوع دیگر لازم به ادامه مشاوره نبود چون کسی که از خواب بیدار شود دیگر محال است به خواب برود .

  • میم عین
  • ۰
  • ۰

25 دانشجوی دکترا

دختر خوش اخلاق و مؤدبی بود . همیشه در فیس بوک مرا استاد صدا می زد . آنقدر بیدریغ در چت به وی  مشاوره دادم تا مشتاق شد بیاید و در سر یکی از کلاسهایم بنشیند . به عبارت دیگر مشتری بالقوه را تبدیل کردم به مشتری بالفعل یا همان پول نقد که خدا خودش از سر تقصیرات من بگذرد ولی خوب کاری اش نمی توان کرد ، اصلاً فضای مجازی را ساخته اند برای بازاریابی دیگر . مثلاً خود شما که الان داری این قصه های شیرین را می خوانی به نوعی داری پرزنت می شودی مگر نه این است ؟

بگذریم ، این دختر خوب دانشجوی فوق لیسانس بود و باید خودش را آماده می کرد تا برای آزمون دکترا آماده شود . ولی نمی دانست چطور منابع دانشی اش را مرتب کند و چطور شروع کند به خواندن . از او خواسته بودم برای این موضوع حتماً به کلاس نقشه ذهنی من بیاید و او هم آمد.

از حق نگذریم بعد از این که با روش مستند سازی و به حافظه سپاری نقشه ذهنی آشنا شد ، اینبار او بود که از من کلی مشاوره تخصصی و البته رایگان گرفت تا اینکه به کمک هم توانستیم روش مستندسازی منابع کنکور را با استفاده از نقشه ذهنی را تدوین کنیم .

البته برای اینکه سوء تفاهم نشود باید بگویم که به جز آن کلاس من به این بانوی جوان و خوش ذوق فقط تلفنی و از طریق چت مشاوره رایگان دادم .

بعدها از شهر خودش تماس گرفت و گفت استاد اگر نقشه ذهنی را از شما یاد نمی گرفتم نمی توانستم به این سرعت برای آزمون دکترا آماده شوم.

همیشه هر مراجع خودش مولد یک روش نو و البته قابل استفاده برای دیگران میشود به شرطی که برایش بیدریغ وقت بگذاری .

  • میم عین
  • ۰
  • ۰

24 فروشگاه مجازی

در تمام مدت کلاس به من نگاه می کرد و لبخند می زد، نمی دانم این پسر جوان ،قدبلند عینکی را قبلاً کجا دیده بودم . کلاسم را به پایان رساندم ، چند نفر برای سوال آمدند

بقیه هنوز در صندلی هایشان بدون حرکت نشسته بودند مثل تمام کلاسهایم باید بیرونشان می کردم تا بروند این هم مشکل کلاسهای من است دیگر که عملاً ملت هیپنوتیزم می شوند .

بگذریم آن جوان قدبلند سریع خودش را به من رساند و با صدایی که بقیه هم می شنیدند خودش را معرفی کرد و گفت : جناب مهندس من را یادتان می آید چند ماه پیش با شریکم برای راه اندازی یک فروشگاه مجازی آمدیم از شما مشورت گرفتیم .

بادی به غبغب انداختم و با خوشحالی گفتم بله ،بله حال شما ؟  چه طور هستید ؟ خوشحالی ام از اینجا بود که این مور حتماً برای من تبلیغ خوبی خواهد شد و باعث انگیختن چند نفر می شود که بیایند و از من مشاوره بگیرند . ادامه دادم ، خوب از فروشگاهتان چه خبر؟ موفق شدید انشاءا... . خیلی رک و صریح گفت : نه ورشکست کردیم و کلی پول از دست دادم . لبخندم در دهانم خشک شد.  وقتی این حرف را زد دعا می کردم بقیه نشنیده باشند ولی ظاهر چهره ها نشان می داد همه بلااستثناء فهمیده اند . با مظلومیت فراوان پرسیدم چطور مگه ؟چرا ورشکست کنید ؟ گفت چون اصلاً به حرف شما نکردیم و رفتیم کار خودمان را کردیم . راست می گفت آنها می خواستند مثل دیجی کالا یک فروشگاه با چندین هزار قلم کالا بزنند ولی من توصیه کرده بودم فقط یک نوع کالا با رنگ بندی حداکثر 3 تا4 تایی بزنند و اگر کالای دیگری دارند بروند و یک سایت دیگر بزنند ولی آنها رفتند و یک هایپر مارکت مجازی زده بودند و آدرس سایت را هم با افتخار برایم پیامک کردند .

فروشگاه مجازی یک نقطه ضعف دارد و آن این است که  مشتری نمیتواند کالا را از نزدیک لمس کند و اعتماد پیدا کند ولی اگر احساس کند این فروشگاه در زمینه کالای خاصی تخصص دارد این اعتماد جلب میشود . در فروشگاه مجازیتان فقط یک کالا بفروشید تا اعتماد مشتری را جلب کنید .

  • میم عین